#شکاک 4
حقیقت رو بهش گفتم که ترسیدم تو دعوا راه بندازی با اون پسرایی که کنارمون نشسته بودن.
عصبی شد و یه سیلی محکم تو گوشم خوابوند. بعدش فریاد کشید بار آخرت باشه که از این کارا میکنی.
با چشمای اشکی راهی خونه شدم مادرم پیگیر شد که چرا انقدر ناراحتی با شهاب دعوا شده؟
بازم حقیقت را از مادرم پنهون کردم و گفتم کمی سردرد دارم.. یه شب که رفته بودیم خونه پدر شوهرم اینا شهاب شروع کرد به بد گفتن از من که حنانه خیلی لوسه! سر خود هر کاری میکنه و نیاز به ادب داره.
منم فقط از خودم دفاع کردم همین جمله که مگه من چیکار کردم که داری این حرفارو میزنی؟
یهو عصبی شد و کارد میوه خوری که جلوی دستش بود رو به سمتم پرت کرد سریع سرم رو عقب کشیدم و کارد از کنار شونه م رد شدم... احساس کردم که خراش برداشتم آخی گفتم که صدای داد شهاب بلند شد_ خیلی پررو شدی باید حسابی ادبت کنم حنانه .
نمیفهمیدم مگه من چیکار کردم و چی گفتم ؟
احساس میکردم که تو اون خونه امنیت ندارم رفتم تو اتاقم و با گریه وسایلمو جمع کردم.
مادر شوهرم اومد دنبالم گفت_ شهاب که کاری نکرده حنانه خانم! زن هر از گاهی باید کتک بخوره تو حقت بود که اینطوری تنبیه بشی الانم بشین سر جات و قضیه رو از این بدتر نکن.
ادامه دارد.
کپی حرام.