بی وفایی
گفت به نظر من به روش نیار چون اگر بفهمه تو میدونی شاید اولش نشون بده مه از تو خجالت کشیده ولی بعدش دیگه روش باز میشه میگه به تو چه همین که هست میخوای بمون میخوای هم طلاق بگیر برو، الانم که تو یه پسر زن عقد کرده توس خونه داری و یه دختری که خواستگار داره، و اینها همه خرج دارن، اگر نصرالله لج کنه، پول خرج نمی کنه و تو به مشگل برمیخوری، یه حس بازندگی از زندگیم بهم دست داد و اشکم روون شد، داداشم خیلی ناراحت شد، خدا حافظی کرد و رفت، شب جمعه نصرالله شاد و خرم اومد خونه منم مثل همیشه باهاش. رفتار کردم، بهش گفتم، باید دنبال سور و سات عروسی علی باشیم، در جوابم گفت: هر چقدر پول میخوای بگو بهت بدم من خیلی سرم شلوغه وقت ندارم. وااای این حرف رو که زد انقدر حرص خوردم که اگر بهم چاقو میزدن خونم در نمیومد، دلم میخواست خفهش کنم...
ادامه دارد...
کیی حرام