#داستانکشب
💎 گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، به دنبال کسی میگشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافی است!
وقتی به فرد نالایقی خدمت میکنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج