🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت42
سوار ماشین که شدم از آینه نگاهم کرد.
–شماره کارتش رو گرفتید؟
–نه، فراموش کردم.
–الان ازش بگیرید چون باید زودتر شوهرش رو ببره بیمارستان، حالش زیاد خوب نیست.
–دستپاچه گوشیام را از کیفم درآوردم.
–الان بهش پیام میدم.
–لطفا بهش زنگ بزنید ممکنه سرش گرم باشه و پیامتون رو نبینه،
شما هم بهش تاکید کنید که زودتر برن بیمارستان.
وقتی شماره کارت را گرفتم امیرزاده گوشهایی پارک کرد و از طریق گوشیاش پول را واریز کرد بعد دوباره راه افتاد.
– من شما رو میرسونم به همون ایستگاه مترو نزدیک خونتون.
–نه ممنون، من رو جلوی کافیشاپ پیاده کنید خودم میرم، شما زحمت نکشید. به اندازه کافی امروز اذیت شدید.
از آینه نگاهم کرد.
–اذیت؟ بعد لبخند زد.
–تا باشه از این اذیتها...
نگاهم را به طرف خیابان کشیدم. حرفش باعث شد نفس کم بیاورم این ماسک لعنتی هم تشدیدش میکرد.
ماسک را روی صورتم جابهجا کردم و شیشه را تا آخر پایین کشیدم.
–شما ماسکتون رو دربیارید. تحمل کردن این ماسکها سخته، اگه میبینید من ماسک دارم از روی احتیاطه، چون ممکنه مبتلا شده باشم.
از آینه با دهان باز نگاهش کردم.
–خدا نکنه.
خندید.
–انشاالله که چیزی نیست ولی احتیاط لازمه بعد کمی پنجره را پایین کشید و زمزمه کرد.
–شیشه رو پایین بدم که هوا در جریان باشه بهتره.
با استرس گفتم:
–آقای امیر زاده رفتین خونه حتما آب نمک هم قرقره هم استنشاق کنید. نوشیدنیهای گرم هم بخورید.
یک نگاهش از آینه به من و یک نگاهش به خیابان بود.
چشمهایش میخندیدند.
دستش را بر روی چشمش گذاشت.
–رو چشمم.
ماسکم را که باز کردم. ناله کردم.
–این کرونا دیگه از کجا پیداش شد. انگار قصد رفتنم نداره.
امیر زاده گفت:
–بیماری که باعث مرگ و میر بشه تو همهی دوره های تاریخی بوده،
به نظر من ما نباید زیاد بهش فکر کنیم، باید زندگی خودمون رو داشته باشیم ولی خب با رعایت ملاحظات بیشتر.
کشور ما تو هر دوره ایی درگیر یه چیز بوده دیگه، مثلا دوران جنگ مگه مردم چیکار کردن، اونجور که من شنیدم و خوندم اکثر مردم کمک حال همدیگه بودن. بالاخره گذشت. الانم همینه، دیر یا زود این مریضی هم از بین میره، ما فقط باید هوای همدیگه رو بیشتر داشته باشیم.
آهی کشیدم.
–نمیدونم زمان جنگ مردم چطوری بودن؟ ولی الان بعضیها اصلا رحم ندارن، تا میتونن از موقعیت سواستفاده میکنن.
سرش را به علامت تایید تکان داد.
–آدمهای زالو صفت تو همهی دورانها بودن و هستن و خواهند بود.
مادر منم گاهی ناراحت میشه و میگه زمونهی بدی شده مردم به هم رحم نمیکنن، در حالی که قدیم هم همینطور بوده، هم آدمهای بد بودن هم خوب.
فقط فرقش اینه که قدیم مردم بیشتر از مشکلات و زندگی همدیگه خبر داشتن فرصت بیشتری برای کمک داشتن ولی الان اینطور نیست. الان اگر فکر میکنیم رحم و مروت کم شده، شاید چون سبک زندگیها خیلی تغییر کرده.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸