🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت192 در این آموزه‌هایی که قبلا ذکر شد گفته میشه که عاشق خدا شدن امکان ندارد... بعضی از آنها دستهایشان را به صورت دعا به طرف بالا نگه می‌دارند و اسمش را اتصال گرفتن می‌گذارند. می‌گویند نماز خواندن را کنار بگذارید که نماز اتصال یافتنی است نه خواندنی... تکرار این آموزه‌ها باعث می‌شود راهی باز شود برای ورود موجودات غیر ارگانیک به وهم و خیال انسانها... این آخرین کلمه بود که خواندم ناگهان نگاه سنگینی را روی خودم احساس کردم. جرات این که سرم را از روی اوراق بلند کنم را نداشتم. همان لحظه سایه‌ایی روی جزوه افتاد و بعد صدای نفسهایی که آشکارا شنیده میشد. نفس در سینه‌ام حبس شد از ترس حتی تکان نمی‌توانستم بخورم. چشم‌هایم را بستم و خودم را به خدا سپردم. ناگهان صدای مردانه‌‌‌ای آمد که باعث شد از ترس جیغی بزنم و از جایم بپرم و چون چهارپایه تکیه گاه نداشت به پشت سقوط کردم. ولی در اولین مرحله‌ی سقوط امیرزاده حائل شد و مرا از پشت گرفت. –نترسید، منم. منم. کمکم کرد که دوباره روی چهارپایه بنشینم. دستم را روی قلبم گذاشتم و نفس نفس زدم. دیگر ترس را فراموش کردم و از خجالت این که با او برخورد کرده بودم نمی‌دانستم چه کار کنم. ساک کادو‌ایی که در دستش بود را روی پیشخوان گذاشت و فوری به آشپزخانه رفت و لیوان آبی آورد و مقابلم گرفت. –ببخشید اصلا فکر نمی‌کردم بترسید. من دیدم نشستید مطالعه می‌کنید خم شدم ببینم چی می‌خونید. از روی شرم نگاهم به پیشخوان بود، احساس می‌کردم پوست صورتم قرمز شده، قلبم هنوز تپش داشت. زیر لب گفتم: –نه، به خاطر خوندن این مطالب فکر کنم وهم و خیال منم آماده ترسیدن بود. لیوان را به لبهایم نزدیک کرد. –یه کم بخورید. لیوان را از دستش گرفتم و جرعه‌ایی خوردم. –ممنونم. به پیشخوان تکیه داد. –من باید با سرو صدا میومدم داخل. البته نایلون رو کنار زدم صدا ایجاد شدا، حتما نشنیدید. –تقصیر شما نیست، من خیلی محو این مطالب شده بودم. اونقدر غرق بودم که صدای امدنتون رو نشنیدم. اینایی که تو این جزوه نوشتین واقعا درسته؟ سرش را تکان داد. –من که بعضیهاش رو با چشمم دیدم بازم باورم نشد چه برسه به شما که فقط می‌خونید. جرعه‌ی دیگری از آب خوردم. –بخصوص عکسهایی که داره خیلی ناراحت کنندس، اصلا کاش نمی‌خوندمشون، نفسش را بیرون داد. –درسته، ولی بخونید، شما باید این اطلاعات رو داشته باشید. هر کدوم از این مکتبها روشهای خاص خودشون رو دارن، بالاخره هر کسی تو طول زندگیش با این چیزا برخورد میکنه باید اونقدر اطلاعات داشته باشید که راحت تشخیص بدید هدف هر کدومشون چیه. هر کدوم هم یه روش خاص دارن، جدیدا هم بعضیها با گروههای موسیقی این کار رو میکنن. البته همیشه هم گروهی نیست. لیوان را روی پیشخوان گذاشتم. –آخه یکی از اینا رو که میخوندم و عکسهاشون رو می‌دیدم اصلا این حرفها بهشون نمیومد، خیلی شیک و فانتزی بودن. توی حرفهاشونم چیز بدی نبود. نگاهش را روی صورتم چرخاند. –درسته، اینجور وقتها باید ته حرفشون رو بررسی کرد. آخرش که چی؟ به جزوه‌ها اشاره کرد. –اصلا می‌خواهید اینارو با خودتون ببریدش، شاید یه چند روز بترسید ولی کم‌کم یادتون میره. الانم برید خونه، من دیگه تا شب اینجا میمونم. از جایم بلند شدم. فکری کردم و پرسیدم: –من نمی‌خوام تو اون کلاسها شرکت کنم، ثبت نامم نکنید. خنده‌‌ی کوتاهی کرد. –معلومه خیلی ترسیدیدا. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸