🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت202
نگاهی به سوالات انداختم.
–فقط رستا من روم نمیشه بهش بگم میخوام صداش رو ضبط کنم. نمیشه اینو بی خیال بشی؟
رستا نوچی کرد.
–آخه چرا؟
گفتم:
–به چند دلیل، اول این که جواب سوالاتش میشه منبع تحقیق ما، دوم، برای انتقال حرفهاش به ما ممکنه یادت بره دقیقا چی گفته، سوم این که به خاطر احساسی شدن ممکنه بعضی از حرفهاش رو جور دیگه به ما بگی.
نادیا با لحن شوخی گفت:
–یعنی راستش رو نگه که شما رو گول بزنه؟
رستا خندید.
–تلما که اونجوری نیست، ولی خب احتیاط شرط عقله.
نادیا گفت:
–رستا تو زیادی سخت میگیری، این دوتا که همدیگه رو دوست دارن، دیگه چه سوال و جوابی؟ حالا امدیم و جوابهایی که داد باب میل شما نبود اونوقت ازدواج این دوتا کنسله؟
رستا نگاه متعجبی به نادیا انداخت.
–با شناخت اولیهایی که ما ازش داریم اینطور نمیشه، ولی مطرح کردن این حرفها لازمه، بعدشم آره که کنسله، پس چی؟ طرف دین و ایمون نداره دختر مثل دسته گلمون رو بدیم دستش؟
نادیا لبهایش را به یه طرف جمع کرد.
–من که عمرا اگه یه روزی خواستم ازدواج کنم این کارارو بکنم.
رستا چپ چپ نگاهش کرد.
–اتفاقا به خاطر اخلاق عجیبی که تو داری ما در مورد تو باید خیلی بیشتر حواسمون باشه، فکر کنم اون موقع یه دفترچه سوال باید طراحی کنم.
نادیا پشت چشمی نازک کرد.
–چه ربطی داره؟
رستا خندید.
–ربطش اینه که واقعا طرف باید اعتقادات خیلی قوی داشته باشه و به خاطر خدا تو رو طلاق نده، وگرنه تو رو به این پسرای تیپ امروزی شوهر بدیم که نرفته برمیگردی.
هر روز به تعداد سوالات اضافه میشد و من باید حفظشان میکردم.
کارمان به جایی رسیده بود که رستا هر روز زنگ میزد و سوالات را از من میپرسید تا ببیند کاملا حفظ کردهام یا نه. این وسط نادیا مدام به کارهای ما میخندید و سربه سرم میگذاشت. یک جورهایی برای همهی ما سرگرمی جدید ایجاد شده بود.
مادر از این همه پشتکار رستا متعجب بود برای همین گفت:
–قدر رستا رو بدون، هیچ کسی واسه خواهرش اینقدر وقت نمیزاره.
نادیا با خنده گفت:
–مامان شما چقدر سادهاید، اون این کارا رو میکنه که یه ضعف از اون خواستگار بخت برگشته پیدا کنه بزن زیر همه چی و تلما رو جاری خودش کنه.
مادر اخم ریزی کرد.
–عه، این چه حرفیه؟ حتی اگرم این طور باشه مطمئن باش خوشبختی تلما رو میخواد.
همانطور که چشمم به برگهی سوالها بود گفتم:
–آخه این چه سوالیه؟ بدترین جر و بحثی که با مادرش کرده چی بوده؟
مادر گفت:
–من گفتم این سوال رو بنویسه، میخوام ببینم از اون پسرایی که موقع عصبانیت با مادرش بدرفتاری میکنه یا نه.
با تعجب به مادر گفتم:
–که اگه بد رفتاری کرده، پس در آینده با منم ممکنه همون رفتار رو کنه؟
مادر سرش را تکان داد.
نوچی کردم.
–نه، بد رفتاری نمیکنه، اصلا یکی از مشکلات هلما همین بوده که امیرزاده زیادی هوای مادرش رو داشته.
مادر فکری کرد و گفت:
–پس اون سوال رو خط بزن به جاش بنویس، اگه اختلافی بین همسر آیندتون و مادرتون بیفته شما چیکار میکنید؟
نگاه ریزبینانهایی به مادر انداختم.
–خب کاری نمیکنه، میزاره خودشون حل کنن.
مادر با تعجب نگاهم کرد.
–مگه تو خواستگاری؟ بعدشم بنویس اگر از تو بخوان که بینشون قضاوت کنی طرف کدومشون رو میگیری.
نگاهی به برگهی سوالها انداختم.
–لابد باید جواب بده طرف مادرم رو میگیرم؟ چون به مادرش احترام میذاره؟
مادر ابروهایش را بالا داد.
–اتفاقا نه، شاید اصلا حق با مادرش نباشه،
نگاهم را چرخاندم.
–خب پس چیکار کنه بدبخت؟ طرف زنشم بگیره که دل مادرش میشکنه و بیاحترامی میشه که...
مادر لبخند زد.
–حالا تو نمیخواد تقلب برسونی،
خندیدم.
–باور کنید جواب رو بهش نمیگم،
شما بگید باید چیکار کنه؟
مادر خندید.
کشدار گفتم:
–مامان! من که میدونم اینا رو رستا بهتون گفته، چرا واسه رستا اینقدر سختگیری نکردید.
مادر خندهاش را جمع کرد.
–چون دورادور خانواده آقا رضا رو میشناختیم. با این حال بازم تحقیق کردیم. از اون گذشته چون این پسره زنش رو طلاق داده خب باید حساسیت بیشتری به خرج بدیم.
لبهایم را بیرون دادم.
–ولی این بیانصافیه، یه وقت جلوی خانوادش این حرف رو نزنیدا، ناراحت میشن.
نادیا که حرفهای ما رو میشنید گفت:
–هنوز هیچی نشده چه هوای اونا رو داری! بیا هوای این خواهر بدبختت رو داشته باش که کلی کار رو سرش ریخته.
با خودکار سوالی که مادر گفته بود را خط زدم.
–ببین نادی، این چند روزه کاری به من نداشته باش بزار حواسم جمع باشه، سوالهارو خوب حفظ کنم.
نادیا پشت چشمی نازک کرد.
–مگه کنکوره؟
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸