🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای 💗 پارت هجدهم آقا مرتضی: سلام آقا رضا : سلام داداش کجایی تو ؟ نرگس: سلام آقا مرتضی: شرمنده داداش، یه کم از کارام مونده بود ،تا تماش کنم تحویل سهیل بدم طول کشید آقا رضا: حالا پول بنزینی که سوخت و ازت گرفتم، اونموقع میفهمی که زودتر بیای آقا مرتضی: باشه بابا ،خسیس نزدیکای ظهر بود که آقا رضا یه جا که رستوران داشت ایستاد آقا رضا : بچه ها پیاده شین وقت نماز و غذاست منم همراه نرگس رفتم سمت نماز خونه یه گوشه نشستم تا نماز نرگس تمام شد بعدش باهم رفتیم رستوران، نمیدونم چرا خیلی احساس خجالت میکردم داخل جمع ولی شوخی های آقا مرتضی با آقا رضا یه کم از خجالتم کم میکرد هیچ وقت فکر نمیکردم آدمای مذهبی هم شوخ طبع باشن بعد از خوردن غذا از رستوران بیرون اومدیم... نرگس : داداش اونجا رو نگاه ،یه مغازه سنتیه بریم یه سر بزنیم؟ رضا: واای نرگس از دست خرید کردنای تو نرگس : باشه بابا منو رها میریم ،رهااا؟ آقا رضا: لازم نکرده تنها برین ،باهم میریم نرگس: قربون غیرتت برم... وارد مغازه شدیم ،وسایلای سنتی خیلی قشنگی داشت... منم چشمم به یه تسبیح فیروزه ای افتاد محو تماشاش شدم... نرگس: رها تو چیزی نمیخوای؟ -نه عزیزم نرگس: تعارف نکن گلم ،مهمون خان داداشیم ( لبخندی زدم )، حالا یه کم پول بزار براش واسه برگشت... نرگس: خیالت راحت، جیب داداش خالی شد ، اقا مرتضی هم هست (یه جوری اسم آقا مرتضی رو گفت ،که صورتش سرخ شد،انگار خبرایی بود ) آقا رضا: بریم نرگس جان؟ نرگس: اره بریم خریدامو کردم آقا رضا: خدا رو شکر ،بریم حالا؟ نرگس یه نگاهی به من کرد: رها جون چیزی مورد قبولیت نشد ؟ یه نگاهی به تسبیح کردم : نه عزیزم بریم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم نرگس: رها جان آدرس خونه دوستت کجاست ؟ از داخل جیبم آدرسو درآوردم دادم به نرگس ، نرگس یه نگاهی کرد نرگس: خوب ،مسیر ماست ،اگه دوست داری همراه ما اول بیا بریم شلمچه تو راه برگشت میرسونیمت خونه دوستت - نه ، به اندازه کافی مزاحمتون شدم نرگس: ای بابا ،چرا فک میکنی تو مزاحمی ،بیا بریم ،برگشت دستتو میزارم تو دست دوستت... - باشه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸