حاج احـمد سرانجام ٺسلیم شـد و گفٺ:
عمـلیات فـتح را به یـاد دارید؟!🙂
گفٺــیم:
بله☺️
گفٺ:
یادتـان هسٺ ڪہ پیـش از عــملیات، قرار بود 0⃣9⃣ دستـگاه نفربر «آیفا» 0⃣0⃣1⃣ دستگاه «تویوتا» و امکانات وسیعے را برای عملـیات به ما بدهند؛ ولۍ در عمـل، امڪاناتی خیلۍ جزئۍ در اخــتیارمان قرار گرفت؟!🙁
گفتیــم:
بله، خوب یادمان هست😤
حاجـی گفٺ:
مـن آن زمــان خیلےناراحٺ بودم 😔ڪه خـدایا، آخـر با ایـن امڪانات جزئے، چـجوری مےتوانیم عملیــات کنیم؟😓
با ایـن وضـع، میٺرسم این عملیـات موفـق نباشد و مایهے آبروریــزی بشود!😮
خـــــلاصه توی همــین عوالم، با خودم ڪلنجار میرفتــم ڪه شب شد🌃
آمـدم از ساخــتمان سـتاد تیـپ بـیرون تا وضـو بگیـرم که از پشـت سرم توی تاریڪی شب، یک برادر سپاهے دست بر شانــهام گذاشت و آن را فشــار داد!😱
👇👇👇👇👇👇