🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵گل قالی🔵 آمده بود خواستگاری. قرار شد با هم حرف بزنیم. او که حرف می زد، من با فرش اتاق بازی می کردم. تا موقع عقد، یک بار هم توی صورتش نگاه نکردم. می گفت «با تو که حرف می زدم، با خودم می گفتم الآنه که یک طرف فرش سوراخ بشه و دست هات از اون طرف بزنه بیرون. » می گفت «من فقط دست هات رو می دیدم که با فرش اتاق بازی می کنه. » 📚یادگاران، جلد ۱۴ کتاب ، ص ۷۴ @masirshahid 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷