🌹: 🌹 🌹 گفت : چون تو از هر لحاظ مورد اطمینان من هستی , می‌خوام از این به بعد برای ساخت و سازهای لشگر مسئول خرید باشی . از همون روز مشغول شدم . ڪم ڪم چم وخم ڪار تو بازار دستم می‌آمد . گاهی با چشم خودم میدیدم ڪه بعضی‌ها با چند تا زد وبند , به چه راحتی پولدار میشند . یڪ روز بعد از این ڪه گزارش ڪارم رو به حاج احمد دادم , گفتم : " سردار ما الان چند تا حواله ی اهن داریم ڪه داره باطل میشه , اگه اجازه بدین , آهنش رو بگیریم و چون خودمون لازم نداریم , توی بازار آزاد بفروشیم , اون وقت پولش رو برای ڪارای دیگه‌ی لشگر مصرف ڪنیم ." سردار دقیق شد توی صورتم و گفت : آفرین , بازم از این نظرا داری ؟ به قول معروف سر ذوق اومدم . دو سه تا پیشنهاد دیگر هم دادم … همان روز سردار حڪم انتقال مرا به ڪردستان نوشت . از سال ۷۲ تا سال ۷۵ تو ڪردستان خدمت ڪردم . تحصیلات دانشگاهیم هم ناتمام ماند , وڪلی مشڪل دیگر برایم درست شد . یڪ بار ڪه سردار اومده بود ڪردستان , بهم گفت : پورشعبان , تو بچه‌ی سالهای حماسه و خون بودی , حیفم اومد گرفتار مادیات شی , برای همین فرستادمت ڪردستان ... 🌷 و حاج احمد کاظمی ✍ نشر به مناسبت سالروز شهادت شهید کاظمی و شهدای عرفه 🌷ڪانال مسیر راه با شهدا🌷 @masirshahid