توی ڪوچہ پیرمردی رو دیدم ڪه روی زمین سرد خوابیده بود ... سن و سالم ڪم بود و چیزی نداشتم تا ڪمڪش ڪنم؛ اون شب رختخواب آزارم می داد! و خوابم نمیبرد از فڪر پیرمرد ... رختخوابم رو جمع ڪردم و روی زمین سرد خوابیدم. می خواستم توی رنج پیرمرد شریڪ باشم... اون شب سرما توی بدنم نفوذ ڪرد و مریض شدم ... اما روحم شفا پیدا ڪرد چہ مریضی لذت بخشی ... ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ❀ ‌@masirshahid ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ