〰️🔶〰️🔶〰️ 🔶〰️🔶〰️🔶 〰️🔶〰️🔶〰️ 🔶〰️🔶〰️🔶 🔶اره برای قطع پا🔶 مچ پایش تیر خورده و به تدریج عفونت کرده بود... آن قدر زیاد بود که پزشکان عراقی تصمیم گرفتند پایش را قطع کنند. او را به اتاق عمل بردند. یکی از بچه های اهواز به عنوان مترجم با او رفت. او بعدا این گونه تعریف کرد: «وقتی او را روی تخت خواباندند، منتظر شدم که برای تزریق آمپول بی هوشی بیایند. لحظاتی بعد آمدند؛ اما با شگفتی دیدم که آن ها در حالی که پوزخند می زنند، دست و پای او را بستند و رفتند. دقایقی بعد، چند نفر دیگر آمدند. آن ها اره در دست داشتند. انگار می خواهند چوبی را از تنه درخت قطع کنند. شروع کردند به بریدن. اصلاً به فریادها و بی هوش شدن های او اعتنا نمی کردند. در نهایت، پای او را از مچ قطع کردند. چند روز بعد، پای او عفونت کرد. باردیگر سر و کله آنها پیدا شد و کمی بالاتر را بریدند. باز هم عفونت کرد و باز، کمی بالاتر. دوست مظلوم ما توانش را از دست داده بود. او اگرچه از دست عراقی ها رهایی یافت؛ اما جبران ضعف های او امکان پذیر نبود. 📚 سایت صبح 🌷🍃کانال مسیر راه با شهدا🍃🌷 🍃 @masirshahid 🍃