🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵فوت مادر بزرگ🔵 مامان بزرگ فوت کرد. شب اوّل هر کی دنبال یه کاری رفت و قرار شد یکی تا صبح پیش جنازه بمونه تا فردا دفنش کنن. همه ترسیدن و یه جوری در رفتن؛ امّا رقیه قبول کرد که بمونه، بدون اینکه خم به ابروش بیاره. تو تمام مدتی هم که مامان‌بزرگ مریض بود، فقط رقیه بود که بدون ابراز خستگی، شبانه‌روز بهش خدمت می‌کرد. اون شب رو هم تا صبح کنارش موند و براش قرآن و دعا خوند. خیلی دختر نترسی بود. بعضی وقتا کنار چند تا متهم خطرناک می‌موند، ولی اصلاً نمی‌ترسید و انگار نه انگار. یه شب که تو اتاق نگهبانی مشغول خوندن نماز شب بود، زندانیایی که می‌خواستن فرار کنن، این بنده‌ی خوب خدا رو از نفس انداختن و به شهادت رسوندن. 📚 فلش کارت چادرهای سرخ، موسسه مطاف عشق 🌷🍃 🍃 @masirshahid 🍃