📖 داستان کوتاه
✅ راز دو جنازه
یکی از پیامبران بنی اسرائیل در محلی عبور می کرد که دید جنازه مردي بر زمین افتاده و نصف آن زیر دیوار قرار گرفته و نصف دیگرش بیرون مانده و پرندگان و سگها آن او را متلاشی کرده اند و می درند.
از آنجا گذشت. به شهري وارد شد و در آنجا دید یکی از اشراف آن شهر مرده است. جنازه او را بر سر تختی نهاده اند و با پارچه ابریشم کفن کرده اند و در اطراف آن تخت، منقلهاي عود خوش بو نهاده اند و عودها می سوزند و فضا را خوشبو کرده اند.
آنگاه آن پیامبر به خدا عرض کرد: پروردگارا! من گواهی می دهم که تو حاکم عادلی هستی که به
هیچ کس ستم نمی کنی. جنازه اولی، جنازه بنده توست که حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن، مشرک نبوده است و آن گونه مرده است و او را آن چنان میرانده اي. ولی این هم یکی از بندگان توست که به اندازه یک چشم بر هم زدن به تو ایمان نیاورده است، ولی او را این گونه با شکوه میراندي. (رازش چیست؟)
خداوند به آن پیامبر فرمود: اي بنده من! من همان گونه که گفتی، حاکم عادلی هستم که به کسی ظلم نمی کنم. بنده اول،
#گناهی داشت. او را با آن وضع میراندم تا کیفر شود و به گونه اي که
#گناهی نداشته باشد، به ملاقات من بیاید و بنـده دوم، کار نیکی نزد من داشت. او را با وضعی با شکوه میراندم، تا به گونه اي که هیچ پاداشی نزد من نداشته باشد، به ملاقات من آید.
📚 الکافي , جلد۲ , صفحه۴۴۶
📱 کانال سبک زندگی متقین:
@mottagheen