مریم برخاست ...
باردار و اشکبار و داغدار به سرزمین
دور دست کربلا راهی شد.
هرچه نزدیکتر می شد،
آرامشی اندوه رنگ وجودش را پر میکرد.
اینک در کربلا، تنها و غریب و چشم
به لطف کریمانهی محبوب، کنار نخلی
خشکیده رسید. ایستاد.
دردی سنگین در آوندهایش پیچید
و صدایی که خوش آمدی مریم.
به سرزمین حسین،
فرزند آخرین پیامبر خوش آمدی!
مریم زمزمه کرد: حسین، حسین، حسین
درد آرام شد و نخستین نفس گریه در
گستردهی آرام کربلا پیچید.
مریم گرسنه بود و
خسته با کودکی که شیر میطلبید.
صدایی با پژواک در گوشش پیچید،
مریم نخل را بتکان تا خرمای تازهات ببخشد.
_نخل خشکیده است! چگونه خرماییم ببخشد؟
_یاحسین بگو و درخت را بتکان!
📚فرازی از کتاب حواریون حسین
روایت شیعه از محل تولد مسیح
✍به قلم محمدرضا سنگری
🌷🕌🌷
@masjed_14_m