مسجدالمهدی کن
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه🌹 قسمت ۱۰ شب هابعدازنمازچنددقیقه ⏳دورهم می نشستیم وبچه هاحدیث یاآیه ای می
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ 🌹 قسمت ۱۱ ازاینکه بچه های بسیج ومسجدبه دنبال مسائل فهم درست معارف دین نیستندبسیارناراحت بود😔خیلی برای ارتقای سطح معرفت وعقیده ی بچه هاتلاش می کرد.درمناسبت های مذهبی به همراه بچه هابه مسجدحاج آقاجاودان می رفت.به این عالم ربانی ارادت💞 ویژه داشت.مدتی هم بزرگ ترهای فرهنگی مسجدرابه جلسات حاج آقامجتبی تهرانی می برد.وقتی احساس کردکه این جلسات برای بچه هاسنگین است,جلسات آن هاراعوض وازاساتیددیگری استفاده کرد.ازدیگرکارهایی که تقریباًدرهفته تکرارمی شد,برنامه های زیارت 🕌حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام)بود.بابچه هابه زیارت می رفتیم وروبه روی ضریع می نشستیم وبه توصیه ی ایشان,آقاماشاءالله برای مامداحی کرد. بابچهابه خدمت مرحوم آیت الله ناصرصراف ها(قرائتی)درمسجدمحله چال رفتیم.ایشان پدردوشهید🌷ویکی ازاوتادزمانه بود.توصیه های اخلاقی بسیارخوبی به طلاب وشاگردان داشتند.یک بارفرمودند: آقا نمازجمعه راترک نکنید.نمی دانیدحضوردرنمازجمعه چقدربرای انسان برکت داره.خصوصاًوقتی که هوابسیارسرده یابسیارگرم باشد✅ (یعنی زمانی که مردم کمترشرکت می کنند.)من ودیگرشاگردان احمدآقاازاین حرف ایشان خیلی خوشحال شدیم,چون اززمانی که به یادداشتیم بااحمدآقابه نمازجمعه می رفتیم.احمدآقاهمه ی مارابه حضوردرنمازجمعه مقیدکرده بود.اوباسختی بچه هاراجمع می کرد👌بعدمی رفتیم چهارراه مولوی وبااتوبوس🚎 دوطبقه یاوانت و....خلاصه باکلی مشکل به نمازجمعه می رفتیم.بچه هاشلوغ می کردند‌.اذیت می کردند😖و....امااحمدآقاباصبروتحمل وصف ناشدنی بچه هارابامعارف دینی آشنامی کرد.یکی ازبچه هامی گفت:من ازهمان دوران احمدآقابه نمازجمعه مقیدشدم‌.بعدازشهادت احمدآقاهم سعی کردم نمازجمعه من ترک نشود.یک باردرعالم 😴رویامشاهده کردم که درخیابانی ایستاده ام.احمدآقاازدوربه طرفم آمد.ومن رادرآغوش گرفت.خیلی حالت زیبایی بود.بعدازسال هااحمدآقارامی دیدم.بعدازروبوسی به تابلوی خیابان نگاه👀 کردم.دیدم نوشته خیابان قدس.فهمیدم اینجانمازجمعه است.همان لحظه ازخواب بیدارشدم.فهمیدم علت اینکه احمدآقااین گونه من راتحویل گرفت,به خاطرحضورهمیشگی من درنمازجمعه است. برخی روزهابه من توصیه می کرد:امشب جلسه ی حاج آقایادت نره!می گفت:کمال,امشب بیایه خبرهایی هست!شب هایی 🌃که اوتوصیه می کرد واقعاًحال وهوای جلسه آیت الله حق شناس دگرگون بود.آن شب هامجلس نورانیت عجیبی پیدامی کرد.نمی دانم احمدآقاچه می دیدکه این گونه صحبت می کرد❗️ماازبچگی باهم رفیق بودیم.دردوران کودکی باهم فوتبال ⚽️بازی می کردیم.اماازوقتی که درمسجدفعالیت می کرددیگرندیدم فوتبال بازی کند.یک باردیدم احمدآقادرجمع بچه های نوجوان قرارگرفته ومشغول بازی است.فوتبال اوحرف نداشت.درپیل های ریزمی زدوهیچ کس نمی توانست توپ راازاوبگیرد.خیلی به بازی مسلط بود👌ازهمه عبورمی کرد.امّاوقتی به دروازه ی حریف می رسیدتوپ راپاس می دادبه یکی ازنوجوان هاتااوگل بزند❗️احمدمی رفت درتیم افرادی که هنوزبامسجدوبسیج رابطه ای نداشتند. 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌴 @masjed_kan