کفی کفش هر کاری از دستش برمی‌آمد، برای دوستان و آشنایان انجام می‌داد. یک روز قرار بود مسابقه بدهیم و یک نفر از بازیکنان کفش مناسب نداشت. ناصر کفش ورزشی خود را در آورد و به او داد. کفش برای پا او بزرگ بود. خود ناصر سریع رفت، کفی کفش گرفت و آورد. تا آمد، رفتم جلو و گفتم: «ناصر خودت می‌خواهی چکار کنی؟! مگر قرار نیست بازی کنی؟» نگاهی به این طرف و آن طرف کرد و گفت: «خدا کریم است، یک کارش می‌کنم.» بعد رفت و کفش همان فرد را که پاره و کهنه بود، برداشت. اگرچه کفش برایش تنگ بود، اما به‌زور آن را پا کرد و داخل زمین شد. خدا می‌داند که خیلی عذاب کشید. بعد از بازی، دیدم که چند جای پایش زخمی شده است. راوی: محمد نیک‌خو منبع: نوید شاهد (6 شهریور 1361) شهادت ناصر کاظمی، فرمانده دلاور سپاه کردستان @masjednama | masjednama.ir