ماجرای اولین و آخرین پارتیبازی آقای دادستان برای پسرش!
🔹همسر شهید قدوسی میگوید: بعد از حکم دادستانی کل آقای قدوسی که از قم آمدیم تهران، جا و مکانی نداشتیم. بعضی از اطرافیان ایشان پیشنهاد میکردند در یکی از خانههای مصادرهشده ساکن شویم اما آقای قدوسی در جوابشان گفت: اگر شده در کوچه بمانم، در خانه مصادرهای نمیروم. اصرار که کردند، گفت: بگذارید جنازهام را از منزل مصادرهای بیرون نیاورند. آنقدر گشت تا یک خانه برای اجاره پیدا کرد.
🔹محمدحسن، فرزند اولمان که در مبارزات انقلاب حسابی فعال بود، با شروع جنگ هم، با رضایت پدرش، خودش را به جبهۀ جنوب رساند. برای اولین بار که آمد مرخصی، دلش در جبهه مانده بود. مدام با حسرتی عمیق میگفت: میدونم عملیات در پیشه. حالا از بچهها جا میمونم...
🔹آنقدر افسوس خورد که پدرش گفت: دلت میخواد به عملیات برسی؟ باشه، امشب میفرستمت بری... با هماهنگیهایی که آقای قدوسی انجام داد، محمدحسن به عملیات نصر رسید و در همان عملیات هم شهید شد. ۲ سال بعد، همین اتفاق، عامل شناسایی پیکر محمدحسن شد.
🔗خاطرههای شنیدنی از زندگی شهید قدوسی را
اینجا بخوانید
@Farsna