عشق بود و عشق بود و عشق بود و عشق بود. نور دیدم عاشقی لب تشنه بود. تکیه بر شمشیر زده رو به خیمه بود. نور دیدم عاشقی سر داده بود. قربانی عشق شدن کار عشق از دیرینه بود. نور دیدم به جز نور و زیبایی ندید بر سر تلی فتاد و نور حق را در گودالی یکه دید. اینچنین است تکوینا مادر زمین و زمان و آسمان نور حق را رویاند و دفن کرد و پرورید. عاشقی حالی است از گرمای نور هرکسی عشق دید در خود نور دید و چشید. آن ام و اب و ام و ابن و ام و بعل و ام و بنت . نور بود و نور آفرید و نور پرورید و نور را بعشقش سوی خود کشید. در جوانی این سوالم شد که بنتش روی تل زینبیه چه دید؟ من نفهمیدم تا متوسل شدم به سر حد وجود او که نور را از وجود خود با وجود خود کشید او که نور بود جز زیبایی نورش را ندید. زین سوال این جواب آمد از سر حد وجود. نور بود و نور عشقش را سوی عشقش عاشقانه می ربود. عشق بود و سوی عشقش عشق را عاشقانه می ربود. حق که پنج تن نور عشقم یکه بود حق که پنج تن نور عشقم یکه بود مسجد عشاق