عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانی عجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانی عجب لطف بهاری تو، عجب میر شکاری تو دران غمزه چه داری تو؟ به زیر لب چه می‌خوانی؟ عجب حلوای قندی تو، امیر بی‌گزندی تو عجب ماه بلندی تو، که گردون را بگردانی عجبتر از عجایبها، خبیر از جمله غایبها امان اندر نواییها، به تدبیر، و دوا دانی زهی حسن خدایانه، چراغ و شمع هر خانه زهی استاد فرزانه، زهی خورشید ربانی زهی پربخش، این لنگان، زهی شادی دلتنگان همه شاهان چو سرهنگان غلامند، و توسلطانی دهان عشق می‌خندد، دو چشم عشق می‌گرید که حلوا سخت شیرینست و حلواییش پنهانی مروح کن دل و جان را، دل تنگ پریشان را گلستان ساز زندان را، برین ارواح زندانی حلاوت را تو بنیادی، که خوان عشق بنهادی که سازد اینچنین حلوا جز آن استاد حلوایی؟! جهان را گر بسوزانی، فلک را گر بریزانی جهان راضیست و می‌داند که صد لونش بیارایی تویی گلشن منم بلبل، تو حاصل بنده لایحصِل بیا کوفتاد به صد غلغل، به پستی و به بالایی توی کامل منم ناقص، توی خالص منم مخلص توی سور و منم راقص، من اسفل تو معلایی چه شاهست آن، چه شاهست آن؟ که شادی سپاهست آن چه ماهست آن؟ چه ماهست آن؟ برین ایوان زنگاری وگر نبود این و آن، برو خود را بکن قربان وگر قربان نگردی تو، یقین می‌دان که مرداری