🌴درختی که به فرمان امام کاظم(ع) به حرکت در آمد... 🔻رافعی گوید پسر عمویی به نام حسن بن عبدالله داشتم که مردی منزوی و از همه مردم معاصرش پارساتر بود و گاهی از اوقات طوری با سلطان روبرو می شد که او را امر به معروف و نهی از منکر می کرد. 🔻روزی به مسجد وارد شده در آنجا حضرت ابوالحسن موسی(ع) نیز تشریف داشت، حضرت به او اشاره کرده چون نزدیک آمد. فرمود: ای ابوعلی! چقدر این رویه ای که برای خودت انتخاب نمودی مورد علاقه من است و مرا مسرور می کند. لیکن باید بگویم معرفتت کم است بهتر آن است درصدد معرفت برآئی. 🔻عرض کرد: فدای تو معرفت چیست؟ فرمود: فقه بیاموز و حدیث فراگیر. عرض کرد: از چه کسی؟ فرمود: از فقهاء مدینه آنگاه آنچه فراگرفته ای به من عرضه دار تا صحت و سقم آن را برایت بیان کنم. 🔻پسر عموی من حسب الامر به فرا گرفتن فقه و حدیث پرداخت و تقریراتی که یاد گرفته و نوشته بود حضور حضرت عرضه داشت حضرت نپذیرفت و فرمود: باز هم در کسب معرفت کوشش کن. 🔻او پس از این هشدار امام مطیع امام بود و از آن حضرت دور نمی شد تا آنکه روزی حضرت به خارج شهر تشریف می برد در راه با آنجناب ملاقات و عرض کرد: فدای شما اینکه در پیشگاه خدا حجت بر شما تمام می کنم که باید مرا بدانچه معرفت آن واجب است دلالت فرمایی. 🔻حضرت(ع) حقوق امیرالمؤمنین(ع) و آنچه باید بدان معرفت پیدا کرد و نیز حقوق حسن و حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و امامت آن ها را بیان کرد و ساکت ماند. 🔻وی پرسید: امروز پیشوای مردم کیست؟ فرمود: اگر او را به تو معرفی کنم از من می پذیری؟ عرض کرد: آری. فرمود: امام بر حق و پیشوای خلق، امروز منم. عرض کرد: برای ادعای خود دلیلی هم دارید؟ فرمود: نزدیک فلان درخت رفته، بگو: موسی بن جعفر(ع) می گوید نزدیک ما بیا. وی پیام حضرت را به درخت رسانید. بلافاصله زمین را شکافته خدمت حضرت رسید. حضرت باز اشاره کرده، به محل اول خود بازگشت. 📚شیخ مفید، الارشاد، انتشارات اسلامیه، تهران، ۱۳۵۱، ص۵۶۷ 〰❁🍂❁🥀❁🍂❁〰 https://eitaa.com/joinchat/614924314Ca43cf3f444