[، هم ويرانگر است و هم سازنده‏] اى زبان تو بس زيانى بر ورى‏ چون تويى گويا چه گويم من ترا اى زبان هم آتش و هم خرمنى‏ چند اين آتش در اين خرمن زنى‏ در نهان جان از تو افغان مى‏كند گر چه هر چه گويى ‏اش آن مى‏كند اى زبان هم گنج بى ‏پايان تويى‏ اى زبان هم رنج بى ‏درمان تويى‏ هم صفير و خدعه ‏ى مرغان تويى‏ هم انيس وحشت هجران تويى‏ چند امانم مى‏دهى اى بى ‏امان‏ اى تو زه كرده به كين من كمان‏ نك بپرانيده اى مرغ مرا در چراگاه ستم كم كن چرا يا جواب من بگو يا داد ده‏ يا مرا ز اسباب شادى ياد ده‏