#کتاب_ردپایی_در_رمل
🏴شبی علی آقا از درد کلیه آرام وقرار نداشت،تا اینکه مجبور شد آمپول مرفین تزریق کند.
از قضا آن روز دوتا گوسفند قربانی کرده بودیم و من مشغول تمیز کردن کله پاچه ها بودم تا برای صبح آماده یشان کنم.همه خواب بودند.
حسن لرستانی با یکی از سربازها برای خرید به اندیمشک رفته بودند وساعت یک نصفه شب به مقر رسیدند.بچه ها که از دوکوهه آمده بودند،گرسنه بودند به این خاطر وسوسه شدیم تا یکی از جگرها را کباب کنیم.
موقع خوردن قیافه ی علی آقا وبچه ها که متوجه می شوند جگرها نیست را تصورمی کردیم.کلی می خندیدیم.با خیال آسوده جگرها را خوردیم.
ولی ظهر قضیه لو رفت وعلی آقا همه ما را جریمه کرد.
بعداز مدتی گوسفندی آورده بودند.علی آقا آن را نکشت تا موقعی که من و آقا مجید به اهواز رفتیم، آخرشب به مقر رسیدم.گوسفند را قربانی کرده بود.گفته بود مواظب جگرها باشید،تا پاتک نزنند.صبح که از خواب بیدار شدیم،قضیه کاملا برعکس بودجگرها خورده شده بود و یادداشتی گذاشته بودند
(این جانب Zoro با همکاری دانشجویان دانشگاه امام حسین(ع) جگرها را خوردیم.)ص۱۳۹
✍خاطرات محمدحسن منافی
📕به اهتمام استاد مهدی امینی
✅کانال رسمی اندیشکده راهبردی فتح