#جرعه_های_مادرانه
دایی شوهرم یک بار یقه بچهها رو گرفته بود و گفته بود: "شماها فامیلتون بارفروش هست، ما هم پرفروش هستیم، اینقدر نرید توی خیابون ها بلوا درست کنید؛ اگه شما را بگیرند، ما رو هم میگیرند."
من می گفتم:"مامان گوش به این حرفا ندید و کار خودتون رو بکنید."
نوجوان بودند و قد و نیم قد. با اینکه میدونستم کجا میروند و چه کار میکنند، اما مانعشون نمیشدم. من راضی بودم ولی پدرم راضی نبود؛ میگفت اگه بچه هات رو بگیرند، چه کار خواهی کرد؟ میگفتم توکلت علی الله. بعضیها میگفتند بچه هات رو خواهند گرفت و شکنجه خواهند کرد. گفتم: "امام حسین رفت سر داد، بچههای من فدای امام حسین."
بچههام رو دوست داشتم ولی اسلام را بیشتر .خدا را بیشتر دوست داشتم که این بچهها را به من داد. اینها نعمت بودند. حاجی هم هر طور من میگفتم موافق بود.
اذر ۵۷ بود. کماندوها آمده بودند در شهر بین مردم و مأمورها درگیری شده بود. بچههایم بیرون بودند. محسن وقتی به خانه رسید گفت: "مامان مأمورها دوچرخه ام رو آتیش زدند. "
محسن دوچرخه را با پول رنگ کاری برای خودش خریده بود .اون یکی پسرم، امیر میگفت: "اینقدر به من کتک زدند و جیب هایم را گشتند وقتی دیدند چیزی توش نیست ولم کردند." گفتم: "عیبی نداره مادر جون. آدم برای دین اسلام کتک بخوره بد نیست که."
📚عزيز خانم؛ روایت کبری حسینزاده حلاج. مادر شهیدان بارفروش
⬅️یکی از اشارات استاد خانم بارفروش مادر ۴ شهید بود در جلسه (امی بودن پیامبران و نقش
#زن در مادری امت)↙️
https://eitaa.com/matalebevijeh/12979.
#مادری
#فرزندی
#انقلاب
@ziafat_andishe