ای خانم... هر شبِ ما شده روضه حلال کنین رفقا. مقتل صفا بخشِ این زندگیِ زُمُخته... خانم رو که دفن کردن امام سجاد سر به دیوارِ خرابه گذاشت و به شدت گریه میکرد و میگریست! عمه جان زینب"سلام‌الله‌علیها" بهش فرمود: برادرزاده جانم شما امامی! حجتِ خدایی! برای چی اینطور بی تابی؟ آقاجان فرمود: عمه جان... دلم برای این میسوزه که دیروز رقیه سر به دیوار گذاشته بود و رنگ به رخسار نداشت! به گفتم رقیه خواهرم؟ چی شده که سر به دیوار گذاشتی و رنگِ صورتت پریده؟ رقیه جوابی داد که دلم رو سوزوند عمه جان! بهم جواب داد: داداش... تویِ این شهر بچه ای مثلِ من گرسنه هست؟ :)