اما سومیش این بود که برم حرم همه زندگیم و عشقم خانوم جانم رقیه"س".. خب آخرای سال ۱۴۰۲ رسیده بود خودم زیاد امید نداشتم که بتونم برم زیارت خانوم رقیه"س" و فقط از دلتنگی و دوری حرمش غصه میخوردم و بعضی شبا تا حد گریه پیش میرفتم با خودم میگفتم نه بابا چی میگی مگه الکی اونجا خطر امنیتی و ... اصلا میگفتم من پول سوریه ندارم برم و کلا خودم تو دله خودمو خالی کردم و هیچ امیدی نبود🙂