مَبهوتْ³¹⁵
برايش نوشتم هیچ شبی نیست مگر یاد آن شبی که در هوایِ تو گذشت ... میدود میانِ چشمانم و بعد ... تا صبح باران میبارد .. به حال و روزِ شبهای دلتنگِ من .!
براىِ سيد غريبم
پ.ن؛ شبآی کربلآی تو ...