یادمه وقتی جلو ضریح خانم سه‌ساله‌ نشسته بودی اومدم زدم رو شونت گفتم آقا سید بندرعباس خوش میگذره آخه به همه گفته بودی میری بندرعباس ولی من از چند شب قبل از اینکه بیام سوریه فهمیده بودم کجایی.. تا منو دیدی اول جا خوردی بعد یه لبخند زدی و بغلم‌کردی گفتی بابا شد ما یه جا بریم تو نباشی بعد با شوخی گفتی توفیقم خیلی زیاده که شمارو دیدم،الان که دارم فکر میکنم راست میگفتی سید خیلی توفیق داشتم که آخرین نفر بودم کنارت..🥲 آسدمهدی امشب دیگه شب آخره موکبه جات خیلی خالی بود امسال و همه اینو حس کردیم شما مُزد همه زحماتت رو گرفتی رفیق..💔