محرم برای من بوی بچگی هایم را میدهد، آن موقعه ها که با پول تو جیبی ها با رفقا تصمیم میگرفتیم هیئتی بنا کنیم و خانواده هاهم کمک میکردند تا فرزندانشان هیئتی برپا کنند ساده و صمیمی.) میرفتیم پیش کسبه ها و برای محرم ازشون کمک میخواستیم تا بتوانیم در محل هیئت بگیریم. یکی میگفت آبلیموهای شربتتان با من آن یکی که مشتری مغازه بود گفت شکرش هم با من... زنگ میزدیم به مداح و سخنران با اخلاص که آقا هیئتی است که خودمان تصمیم گرفتیم بگیریم میشود لطف کنید و بیائید راستش را بخواهید هیئت مان نامی نیست که هنوز حرفمان تمام نشده بود آدرس هیئت را میپرسیدند. نمیدانم چی میشد اما هیچ وقت آنجا مستاصل نمیشدیم. اصلا نمیشود معنا نداشت. درگیر کار که میشدیم، همینطور خبر خوب بود که می آمد، مثلا پدر یکی از بچه ها تصمیم میگرفت شام چند شب هیئت را بدهد یا آن یکی مادرش پس اندازش را برای خرید کتیبه های هیئت و دستگاه صوت می آورد. برادر یکی از بچه ها پوستر هیئت را طراحی میکرد و خواهر یکی از بچه ها از انباری خانه اش برای مان فرش می آورد. _آنجا بود که به این نتیجه رسیدیم که ما هیچ کاره ایم! آنها خودشان تصمیم گرفتند هیئتی بگیرند و خب منتی بر سرمان گذاشتند و ما هم حالا آمدیم پای کار. این جمله ای بود که‌من سالهای بعد از آن هم بارها آن را گفتم. حالا دیگر پس از گذشت چندین سال هیئت هویت مان شده است و در این سمفونی به ما معنا و مفهوم میدهد، و اینها همه از برکت وجود آقایِ امام حسینه(ع)... @matin_ghanbarii