#رمان_محمد_مهدی 184
💠 تو همین حس و حال بودند محمد مهدی و ساسان که یک مرتبه خبر رسید
#سفیانی یک لشکر عظیم به سمت
#مدینه فرستاده
همه دچار شک و بهت شدند...
🔰 همه داشتن با همدیگه حرف می زدن
👈 این سفیانی عجب نیروهای زیادی داره !
👈 این همه نیرو رو از کجا آورده؟
👈خرج اینها از کجا تامین میشه؟
👈این همه سلاح از کجا میاد؟
👈واقعا خودش به تنهایی این همه کار رو داره پیش می بره؟
👈الان مدینه میخواد چه کنه؟
👈نکنه میخواد علیه امام زمان(عج) هجوم ببره ؟
👈یا اینکه میخواد مردم شیعه اونجا را قتل عام کنه؟
👈تو مدینه چه کسی میخواد از امام دفاع کنه؟
👈هنوز که لشکر و نیرو در مدینه تامین نشده
👈آقا چطور میخواد با اینها جنگ کنه؟
👈ما باید چیکار کنیم؟
👈اگه بریم مدینه که حکومت وهابی اجازه نمیده
👈اگه بخواهیم اینجا بمونیم ، امام رو چیکار کنیم که جانش در خطره؟
👈اگر باز بخواهیم بریم مدینه، نمی تونیم عراق رو تنها بگذاریم ، چون سفیانی نیروهای زیادی داره و وقتی عراق رو از نیرهای نظامی خالی ببینه ، دوباره حملات سختی راه میندازه مثل دیشب
⬅️ رزمنده های جبهه اسلام دچار بهت عجیبی شده بودن
👌 همه رفتن سراغ حاج قاسم که نام ایشون ، رزمنده ها رو به یاد سردار عزیز شهید قاسم سلیمانی می انداخت
رفتن پیش ایشون تا کسب تکلیف کنن
ایشون گفت...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
❣
@Mattla_eshgh