قسمت_169
_ خنده داره واقعا
باشه شما میتونید با این حرفها خودتون رو آروم کنید ولی واقعیت اینه
که بی اعتقادی و دین شناسنامهای توی همه ادیان هست اما شیب جذب
اسلام با هیچ دینی قابل مقایسه نیست
بیشترین تعداد جذب در سال و تغییر دین تشرف به اسلامه اینو که
میدونی این که دیگه با آگاهی محضه
امروز تو بروکسل پرتکرارترین اسم محمده!
اینارو کی مجبور کرده کشور اسلامی هم که نیست!
سکوت کمی طولانی شد
نگاهی به دفترم انداختم:
خب به نظرم جزء سه هم تموم شد...
کتایون مامانت جواب نداد؟
_چرا...
همون دیشب پیام داده بود منم صبح دیدم
گفت میشناسدش!
_چقدرخوب
پس میتونی ازش بپرسی دیگه
_آره حالا برم خونه حتما سوال پیچش میکنم
امیدوارم راستشو بگه!
ژانت با چشمهای درشت بینمون نگاه چرخوند: موضوع چیه؟
صدای اذان گوشیم بلند شد
بلند شدم برای وضو گرفتن و کتایون مشغول توضیح ماجرا شد
همین که وارد اتاق شدم و چادرم رو برداشتم که سر کنم دیدم ژانت
خندان جلوی در ایستاده
جعبه تسبیح ها هم توی دستش:
_ببخشید این از دیشب پیشم موند
برده بودم اتاقم یادم رفت برات بیارم
با خنده رفتم جلو و جعبه رو ازش گرفتم: قابل نداشت بذار الان برات
میارمش
خندید: تعارف نکن یهو دیدی همه رو برداشتم ها
جا نمازم رو باز کردم و تسبیح رو به طرفش گرفتم: اصلا همش مال تو
به جز این...
و تسبیح تربت رو جدا کردم و گذاشتم روی سجاده
پرسید: چرا مگه این چه فرقی با بقیه داره اصلا نگفتی خاک کجاست؟
گفتم: این تسبیح از خاک کربلا درست شده
_کربلا کجاست چرا از خاکش تسبیح درست میکنید تسبیح سنگی که
قشنگتره
نفس عمیقی کشیدم: ولی این خیلی حس بهتری داره بیا یه دقیقه بگیر
دستت ببین چطوره
تسبیح رو از دستم گرفت و توی دستش نگه داشت
صدای اذان قطع شده بود خواستم قامت ببندم که تسبیح رو گرفت طرفم:
راست میگی خاک یه جورایی حس زندگی داره شاید خاک از سنگ
بهتر باشه
من میرم تو هم نمازتو خوندی بیا
ژانت با تسبیح ام البنینش رفت و من هم قامت بستم!...
........
✍🏻 نویسنده: شین الف
🦋انتشار تنها با ذکر اسم نویسنده آزاد
ادامه دارد ..
❣
@Mattla_eshgh