🔺 در دیار غربت 🍃‹‹بعد از اين كه ما در بيروت بي پناه شديم زندگي سختي را پشت سر گذاشتيم . بايد به كجا مي رفتيم ؟ ان هم در كشور غريبي كه هيچ كس را نمي شناختيم و مردم ان جا هم از ما شناختي نداشتند. اثاثيه ي ما را پشت ديوار سفارت ريخته بودند . من و برادر و مادرم كنار اثاثيه نشسته بوديم. بايد اين واقعيت را قبول مي كرديم. از ته دل به خدا پناه اورديم و چيزي از درون به ما گفت كه خدا به فريادمان خواهد رسيد . ‹‹به قول حافظ :‹‹ان قدر هست كه بانگ جرسي مي ايد›› به قول قديمي ها اگر خدا بخواهد هر طور كه شده بنده ي خود را حفظ مي كند . ‹‹همان طور كه گفتم قنسولگري ايران در بيروت مستخدمي داشت به اسم حاج علي كه همشهري ما بود و وقتي ما را در ان حال ديد علي رغم خطراتي كه براي او داشت خيلي ناراحت شد. چون مي دانست كه مادرم دختر حاجيه طوبي خانم است و حاجيه طوبي خانم در شهر تفرش بسيار مورد احترام اهالي بود. هر كس مريض مي شد نزد حاجيه طوبي خانم مي امد و او هم دعا مي خواند و به كاسه ي اب فوت مي كرد تا مريض از ان بخورد و شفا بگيرد. حاج علي مثل يك فرشته ي نجات به كمك ما امد و با كمال ادب و احترام و با حجب حيايي بسيار مودبانه تر از قبل به مادرم گفت : -خانم مرا ببخشيد! خدا سايه ي شما را از سر زن و بچه من كم نكند. اي كاش خدا مرا مرگ مي داد و شاهد چنين وضعي نبودم. بايد بگويم تمام زندگي ناچيز من متعلق به شماست ولي چه كنم كه من هم حقوق بگير قنسولگري و مستخدم جناب قنسول اقاي معزالسلطنه هستم ولي وظيفه داريم كه همه ي خانواده در هر شرايطي خدمتگزار خود شما و بچه هايتان باشيم . ‹‹مادر با رويي گشاده لبخند كوتاهي زدند و به حاج علي گفتند : -حاج علي من اصلا راضي نيستم كه شما دچار مشكل بشويد. فقط اگر توانستي هر چه سريع تر دو اتاق اجاره اي در محله اي ارزان برايمان پيدا كن. من النگويم را مي فروشم و اجاره ان جا را مي دهم تا فرصتي بشود و چاره اي پيدا كنم . ‹‹حاج علي كه يك مرد واقعي و خيلي فداكار بود و مثل اكثر تفرشي ها باسواد بود و لفظ قلم صحبت مي كرد رو به مادرم كرد و گفت : -هر امري كه بفرماييد همان است فقط منت سرم بگذاريد و به عرايضم توجه كنيد ادامه دارد..... ‌❣ @Mattla_eshgh