🍃 ديگر هيچ فرانسوي جرات نمي كند ان جا برود. به همين دليل هر سال شركت ما ضرر فاحشي متحمل مي شود . «بعد رو به من كرد و گفت: شما كه مهندسي داری و مسلمان و شیعه هم هستي و شنيده ا م كه خوشبختانه رابطه تان با ان ها خوب است ، آني كار را قبول كنيد و به ان جا برويد اگر شما را نمي كشند ». خنده ام گرفت و به پدرم گفتم عجب ا دم زرنگي این هم شد جا یزه ي خوب كاركردن شما در جاي دشوار و خطرناكي مثل حما؟ پدر با حالت مخصوصي سرشان را به علامت تاييد حرف هاي من تكان دادند و گفتند : - بله ادم نباید فكر كند این فرنگي ها (خارجي ها) خیلی علاقه مند و دلسوز ما هستند! اصولا ان ها به فكر منافع خودشان هستند . بعد ادامه دادند : «به هر حال براي من پيشنهاد خوبي بود. براي من فرقي نمي كرد. من كه در بالاي كوه حما هم با هم ني « دورروزي ها» كار مي كردم ضمن ا نکه كار روي معادن بهتر بود. چون حداقل باعث مي شد ديگر شب ها تنها نمانم و به شهر نزد كي باشم. نيا طور شد كه هم كنجكاو شدم و هم علاقه مند . دوست داشتم ب شي تر ميان مردمي باشم كه مثل هم مي اند ميديشي و مذهب و اعتقادات مشترك داشت مي . علاوه بر این فكر مي كردم با «دورروزي ها» به حد كافي خودماني شده ام. همان جا تصم مي خودم را گرفتم. پیشنهاد كردم اجازه بدهند محل كارم فعلا دفتر مركزي شركت در بيروت منتقل شود تا در شهر باشم و بتوانم درسم را در رشته مهندسي معدن شروع كنم. چون به هر حال مهندسي كه داشتم راه و ساختمان بود و ربطي به معدن نداشت و من اعتقاد دارم كه بايد به شرطي مسئوليتي را قبول كند كه تخصص ان را داشته باشد . ان ها هم با پيشنهاد من موافقت كردند. در ان ايام 25 سال بيشتر نداشتم. مهندسي معدن مي خواندم و در معادن «دورروز» كار مي كردم. زماني كه در ميان مردم مسلمان دوروز بودم از بهترين دوران عمرم بود. مردم مهربان صميمي ميهمان نواز و معتقدي بودند. به قول قديمي ها نانم در روغن بود. حتي يك ريال هم خرج نداشتم. هميشه مهمان ان ها بودم. براي نماز جماعت صبحانه ناهار و شام با ان ها بودم. از اين كه من هم مسلمان شيعه هستم بسيار خوشحال بودند و خيلي به من اعتماد داشتند. بعدها به خاطر من حضور فرانسوي ها را هم پذيرفتند و كار معدن رونقگرفت. مدير شركت فرانسوي هم از كار من خيلي راضي بود اما من فوق العاده ناراحت بودم. بار مسئوليت بزرگي بر دوشم سنگيني مي كرد. دائم با خودم فكر مي كردم. شب ها خوابم نمي برد. مي ترسيدم در برابر خداوند و هم كيشان خودم شرمسار شوم. تصور مي كردم كه روزي «دوروزي ها» فقط به خاطر وجود من است كه اجازه داده اند معادنشان استخراج بشود و اگر من فرداي روزگار پايم را از اين جا بيرون بگذارم دوروزي ها ديگر هيچ كنترلي بر روي معادن شان نخواهند داشت. تمام مايملك و دارايي چند هزار ساله ي اجدادي ان ها كه همين معادنشان باشد