ادب و نجابت هنوز هست! آیه با رضایت صاحب اونه که اینجاست، پس
رفع زحمت کن!
_صدرا! این دختره داره منو بیرون میکنه!
صدرا رو از رویا برگرداند:
_اونقدر امشب منو شرمنده کردی که دلم میخواد خودم از این خونه
بیرونت کنم!
_مامان جون... شما یه چیزی بگید! صدرا حِق منه، من اومدم حقمو
بگیرم!
محبوبه خانم: اومدی حقتو بگیری یا آبروی منو ببری؟ فکر میکردم
خانمتر از این حرفا باشی!
رویا با عصبانیت رو برگرداند سمت در:
_من میرم، اما منتظر تماس پدرم باشید!
صدرا: هستم!
رویا رفت و آیه دست به پهلویش گذاشت. آرام آرام قدم به سمت در
برمیداشت که صدایی مانعش شد:
_من شرمنده ی شما و حاج آقا شدم، روم سیاه!
صدرا ادامه ی حرِف مادرش را گرفت:
_به خدا شرمنده ام حاجی!
حاج علی: شرمنده ی ما نباش! دختر من برای حق خودش نیومده بود،
برای مظلومیت رها خانم بود که اومد!
حاج علی که با آیه اش رفت، صدرا نگاهش به رها افتاد:
_تو هم وکیل خوبی هستیا! به درد خودت نمیخوری اما اسم آیه خانم که
میاد وسط مثل یه ماده شیر میجنگی!
محبوبه خانم: حتما دکتر خوبی هم هست! برای خودش حرف نمیزنه اما
پای دلش که وسط بیاد میتونه قیامت کنه، مثل خاله همدمته!
رها: شرمنده که صدام بالا رفت، ببخشید!
ادامه دارد ....