مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت 5⃣1⃣ راستش چند وقت پیش که با خاله منیرتون رفته بودم ختم انعام بهم گفت که یه کارو
...عشق 1 7 احسان که نشسته بود پای تلویزیون گفت : بابا چرا انقدر زود مخالفت میکنی ؟ خوب ادارات دولتی و سازمانها که نمیان بدون سابقه به کسی کار بدن ! مجبوره بره شرکت خصوصی دیگه _لااله الا الله ! تو دیگه چرا احسان ؟ تو که داری میبینی جامعه چقدر بد شده ! توقع نداری خواهرت رو بفرستم به امون خدا هر جا دلش خواست کار کنه ؟ احسان شونه هاش رو انداخت بالا و با بی تفاوتی گفت : معلومه که نه ! صبح خودم باهاش میرم یه سر و گوشی اب بدم ببینم چه جوریاست . اگه دیدم مطمئنن حله ؟ _عاشقتمممم احسان جونم نگاه جدی بابا باعث شد ابراز احساساتم رو موکول کنم به بعد ! _چی بگم ! من که راضی نیستم به این کار ! اما میدونم این دختره کوتاه نمیاد برو باهاش اما شش دانگ حواست رو جمع کن ... خواهرت رو میسپارم دست تو . فردا روز جوری نشه که پشیمونم کنید از اعتمادی که به جفتتون کردم _بابا چقدر سخت میگیری شما ! چشم حواسمو جمع میکنم شما هم پشیمون نمیشی خلاصه قرار شد صبح با احسان دو تایی بریم شرکت . با اینکه دوست نداشتم مثل بچه مدرسه ای ها با ولیم راه بیوفتم روز اول کاری اما خوب ارزشش رو داشت چون در غیر اینصورت شاید بابا اصلا اجازه نمیداد ! صبح با بدبختی احسان رو بیدار کردم که دیرم نشه ! خودمم با کلی وسواس آماده شدم . یه مانتوی مشکیه ساده با شلوار جین تیره رنگ و یه مقنعه مشکی پوشیدم فکر کردم با شال نرم بهتره . اینجوری رسمی تره برای کار ! یه کوچولو موهام رو دادم بیرون و با احسان بعد از شنیدن کلی سفارش از جانب مامان راه افتادیم به سمت مترو ! تو ایستگاه مترو که رسیدیم احسان با دیدن جمعیت گفت : _عجب اشتباهی کردیما ! باید ماشین رو میاوردیم _چی میگی تو ؟ مگه نمیدونی امروز زوجه ما فردیم؟ _ما که دو نفریم ؟ 3 مگه زوج نیست ؟ _ هه هه بامزه ! _قربونت همه میگن ... با من میای یا میری تو واگن خانمها ؟ _معلومه میرم اونور _اوکی ... پس بدو جا نمونی ! همیشه با احسان که میرفتیم بیرون کلی کل کل میکردیم و بهمون خوش میگذشت . بر عکس بعضی از خواهر برادرا ما دو تا خیلی رابطه خوبی با هم داشتیم . و من همیشه دوست داشتم با هم بریم بیرون و تفریح و گردش ... کلا از اخالقش خوشم میومد نه گیر میداد نه بی غیرت بود ! ‌❣ @Mattla_eshgh