چیک چیک...عشق قسمت ۵۶ صدای چندش اشکان دوباره حواسم رو جمع کرد _پارسا این یکی دوستت انگار زیادی پاستوریزست ؟ همشون ساکت شدن و پارسا گفت : _منظور؟ دود توی دهنش رو یه جا داد بیرون و با لحن مسخرش گفت : _ بی منظور ! خوشم میاد میگردی دوستای تاپ پیدا میکنی ! _ شک داشتی به قابلیتهام ؟ خواستی بیا یادت بدم ! چشمک پارسا و صدای خنده هاشون که دوباره رفت بالا بازم عصبیم کرد ! منظور اشکان از این یکی دوستت چی بود !؟ مگه چند تا دوست داشته ؟ اصلا چرا پارسا شخصیتش انقدر با تو شرکت فرق داره ؟! دچار دوگانگی فکری شده بودم ! موبایلم زنگ خورد . مامان بود ! به ساعت گوشی نگاه کردم 3 بود .. چقدر خنگم حتی یادم رفته بود به خونه یه زنگ بزنم خدا به دادم برسه ! سریع بلند شدم و از روی تخت اومدم پایین و رفتم اون طرف تر جواب دادم _الو سلام مامان _علیک سلام .کجایی ؟ _شرکت ! یکم کار داشتم دیرتر میام چیزی شده ؟ _نه عزیزم . فقط دیدم امروز زنگ نزدی دلواپس شدم .حالت خوبه ؟ _آره مامی جونم خوبم خیالت راحت _میخوای بگم احسان بیاد دنبالت اگه خسته ای؟ _احسان ! نه بابا خودم میام زیاد کارم طول نمیکشه _باشه پس مواظب خودت باش چیزیم نخور بیرون ناهار قیمه گذاشتم برات _باشه الهی فدات شم مرسی . فعلا خداحافظ _خداحافظ عزیزم قطع کردم و فکر کردم کاش الان خونه نشسته بودم و قیمه خوشمزه مامانمو میخوردم والا از اینهمه احساسات ضد و نقیض بهتر بود و بیشتر خوش میگذشت ! _کی بود ؟ چه عجب پارسا یاد منم افتاد ! دوست نداشتم دفعه اولی اینجوری خودشو عشق رفیق نشون بده و یهو منو بذاره کنار بخاطر همین دلخور بودم ازش . خیلی کوتاه گفتم : مامانم ! _خوب کار واجب داشت ؟ _نه میخواست ببینه کجام خوبم یا نه همین ! _یعنی میخوای بگی از دور کنترلت میکنه دیگه !؟ حس کردم تو لحنش تمسخر داشت به خاطر همین گفتم : _نخیر ! مامان من هر وقت بیرونم بهم زنگ میزنه و حالم رو میپرسه به این میگن کنترل ؟ ‌❣ @Mattla_eshgh