چیک چیک...عشق
قسمت ۲۱۱
_همینجوری
_خوب نصفش کن
مثلا نصف کردم اما بیشترش رو دادم به حسام و یکمی هم خودم خوردم
با دهن پر پرسیدم
_کجا میریم ؟
_زشته دختر اینجوری حرف بزنه
_چه جوری ؟
_با دهن پر
_تو رو خدا شبیه احسان نشو !
با خنده دستش رو گذاشت روی چشمش و گفت :
_چشم
_چه حرف گوش کن !
_آخه هنوز رو پُله
_چی!؟
_خره دیگه !!
_حســـام !
_جنبه شوخی داشته باش خوب ، حالا حدس بزن کجا می خوایم بریم
_همون رستورانه که اون دفعه رفتیم؟
_نه ! اونجا که تکراری شده
_اووم ! پارک ؟
_نه
_خوب پس نمی دونم خودت بگو
_میریم یه جایی که هم زیارت کنیم ، هم تفریح
_دیگه معلومه تو عاشق امامزاده صالحی !
_خوشم میاد شناختت در حد تیم ملیِ
زیارت ایندفعه با همیشه فرق داشت ، درسته که دسته جمعی کلی خوش می گذشت بهمون اما خوب دو نفری هم یه مزه دیگه داشت
نماز ظهر رو همونجا جماعت خوندیم ، کلی از خدا تشکر کردم که سرنوشتم رو انقدر خوب رقم زد ، کلی هم دعا کردم که همیشه همه چیز خوب بمونه !
تو تمام لحظه هایی که داشتم زیارت می کردم و توی حرم بودم سنگینی یه نگاه رو روی خودم حس می کردم
اما هر چی روی اطرافم دقیق می شدم نگاه مشکوکی رو نمی دیدم ! آخرشم بیخیال شدم و رفتم بیرون
❣
@Mattla_eshgh