💠
اولین تجربهی روشنگری!
وظیفه ی خودم دونستم برای تببین برم و صحبت کنم،تا دقیقه آخر هم استرس بچه هامو داشتم که بمونن پیش کسی و من بتونم برای جلسه ی تبیین برم.
با توکل بر خدا وضو گرفتم و مدام زیر لب آیه ی "رب اشرح لی صدری..." زمزمه میکردم.
یکی از خانومهای مادرانه که رفت و آمد روشنگر هارو برعهده گرفته بودن اومدن دنبالم و تا مقصد باهم گپ میزدیم.
وقتی رسیدیم روی درب منزل چشمم به اعلامیه فوت پدر صاحبخونه خورد،با خودم گفتم کاش لباس مشکی تنم میکردم که باهاشون همدلی کرده باشم...
وقتی تعداد زیاد کفش های پشت در ورودی رو دیدم استرس گرفتم...
وارد منزل شدیم نگاهی به مهمانها انداختم، قشر میانسال که در حال خوندن دعا با صوت زیبایی بودن..استرسم بیشتر شد!
نشستم روی صندلی و هنوز میخواستم شروع کنم به صحبت که یه عده ای وقتی فهمیدن این روضه، آقا و مداحی نداره بلند شدن رفتن..یه عده هم وسط صحبتهام رفتن!!
اما این قضیه روم تاثیری نداشت،حتی اگر یک نفر نشسته بود من بر خودم واجب میدونستم برای همون یک نفر صحبت کنم.
از ولایت و اتفاق های آخر الزمان شروع کردم و گفتم باید از تاریخ عبرت بگیریم،مثل ماجراهای بعد از غدیر که چگونه جانشینی حضرت علی(ع) غصب شد و حضرت زهرا (س) در ان دوره چه کارهایی کرد.عید غدیر به ما یاد میده برای ولایتمون مدافع باشیم...
در ادامه از شاخصه های رئیس جمهور با ذکر مثال از شهید جمهور گفتم و آرزو کردم ان شاءالله زمینه ساز ظهور باشیم.
الحمدلله بحث به خوبی پیش رفت...
تازه سر اونا هم تازه سر دردودل با مهمانها باز شد،
حاج خانوما از اوضاع جامعه و بی حجابی دختر هاشون مینالیدن،
میگفتن ماهایی رو که میایم دعا رو مسخره میکنن...
وسط صحبتهامون برای همدلی بیشتر دست مهمونارو میگرفتم و بغلشون میکردم...انقدر بحثمون داغ شده دوست داشتم بشینیم چایی بخوریم و گفتگو کنیم.
دلشوره ی بچه هامو داشتم اما ترجیح دادم بشینم و تا آخر به حرفهاشون گوش بدم.
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون دوست نداشتم برام تبیین کنم فقط دوست داشتم به رئیس جمهور شهیدمون ادای دین کرده باشم.
یکی از مهمونها وقتی رسیدیم به شاخصه های شناخت اصلح گفتش : ای حاج خانوم جان ما که نمیدونیم به کی رای بدیم،ما که مثل شما از بالا دستی ها نیستیم...
خندم گرفته بود،گفتم من دوتا پسر کوچیک و شیرزده دارم و ۴،۵ ساله خونه نشین شدم.همین الان سینک ظرفشویی مون پر از ظرف کثیفه...الانم که برسم خونه میدونم خونه رو دوتایی منفجر کردن!!حتما خیلی هم گرسنه ن و منتظر من هستن...بالادستی کجا بود ما همه مث همدیگه ایم...فقط برای ادای دین و دعوت به مشارکت اومدم.
#روایت_انتخاباتی
#روایت_روشنگری
👈 مجمع بانوان "خط سوم"
(مجموعههای فرهنگی بانوان سبزوار)
https://eitaa.com/mb_khate3