نیشابور رنگ و بوی دیگری به خود گرفته بود. شیعیان مشتاق دیدار امام خود بودند. 😊 کاروان ثامن الحجج از در وازه های شهر نیشابور عبور کردند.😍 مردم فوج فوج به سوی حضرت می آمدند و خیر مقدم می‌گفتند. سربازان خلیفه از ترس به خود می لرزیدند. من و ابو مخلص گوشه ای ایستاده بودیم و چهره خود را پوشانده بودیم. تا از شناسایی شدن خود جلوگیری کنیم. اکثر شیعیان بخاطر ترس از حکومت ظالم عباسی این کار را کرده بودند.😞 اولین باری بود که امام خودم را می دیدم.چه شکوه و جلالی داشت.😇 ابو مخلص آهسته گفت: خدا می داند مأمون بی پدر با این ادعایش چه خواب هایی برای ثامن الحجج دیده است. من هم آهی کشیدم و گفتم بعید نیست که مأمون می خواهد با حکم ولی عهدی ثامن الحجج را محدود کند. امام بعد از  توقف در نیشابور عزم حرکت کرده بود به سفری اجباری.😔 ادیبان نیشابور را دیدم که دور امام جمع شده اند. ابو مخلص هم در میانشان بود‌. ابو مخلص با صدای بلند گفت: ای پسر رسول خدا آیا ترک می‌کنی ما را و حدیثی برایمان نمی گویی تا از آن استفاده کنیم. 🙂 ثامن الحجج که در کجاوه بود. سر مبارکش را بیرون آورد. چهره نورانی اش را دوباره دیدم. توی دلم به ابومخلص آفرین گفتم. ثامن الحجج فرمودند: شنیدم از پدرم موسی ابن جعفر که ایشان عرض کردند که شنیدم از پدرم جعفر ابن محمد که می گفتند: شنیدم از پدرم محمد ابن علی که گفته بودند: شنیدم از پدرم علی ابن الحسین و ایشان گفتند که شنیدم از پدرم حسین ابن علی که گفته بودند که شنیدم از پدرم امیر المومنین علی ابن ابی طالب ایشان می گفتند که شنیدم از رسول خدا که ایشان هم می گفتند شنیدم از خدای عزیز و جلیل که می فرمودند: لا اله الا الله دژ و قلعه ی من است و هرکس داخل دژ و قلعه من بشود. از عذاب من در امان است. چون که شتر حضرت حرکت کرد ثامن الحجج به سخنش ادامه داد : به شروطی البته و من از شروط آن هستم. به به عجب حدیثی از ثامن الحجج شنیدم 🤩😍😎 حدیثی که راویان آن امامان و پیامبر بودند‌. ابو مخلص به من گفت این حدیث سلسه راویان آن طلایی هست‌.✅ پایان_ ✍ محمد مهدی پیری منبع حدیث سلسه الذهب عیون اخبار الرضا ج۲ ص ۱۳۵ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc