درس خوان بود تا قبل از آن روزی که معلم پا پیچش شد و بهش توهین کرد. بعد از آن اتفاق تلخی که در جلسه امتحان افتاد؛ حمید درس خواندن و بیست گرفتن را بوسید و گذاشت کنار! همه نا راحت بودند! به غیر از آن معلم ناشی! با غرور می گفت: تقصیر خودش بود! نباید سر جلسه حرف می زد. یک روز روی نیمکت آبی رنگ مدرسه، تنها نشسته بود و نگاهش به زمین دوخته شده بود. رفتم کنارش؛ دستم را مثل گردن بندی بر گردنش انداختم. هنوز دق دلی معلم در چشمانش موج می زد. گفتم: حمید گذشته ها گذشته! حالا معلم یه غلطی کرد! تو چرا دیگه آینده ات رو خراب می کنی؟! تو داری درس میخونی برای معلمت؟ یا برای آينده خودت؟ با بغض گفت: ندیدی چجور برخورد کرد! گفتم: قبول دارم حمید ولی تو نباید کنار بکشی و بخاطر داد و هوار معلم و بی احترامی که کرد؛ آینده رو خراب کنی! معلم با رفتار احمقانه ای که داشت خودش رو خراب کرد! ولی تو با درس نخوندن آینده ات رو خراب نکن! مشکلی که توی این زمونه هست اینکه ما ها سریع بجای حل مشکل و مسئله صورت مسئله رو پاک می کنیم! ✍ محمد مهدی پیری 🗓 ۲۷ خرداد ۱۴۰۲ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc