یک لحظه به هوش آمدم. جراح گفت: پا هایت قراره قطع شوند! داد و هوار راه انداختم... گفتم: اگر پاهایم قطع شوند نفرینت میکنم راضی نیستم. جراح گفت: تلاشم را می کنم؛ بعد از اینکه به هوش آمدم. هنوز داشت سرم گیج می رفت. جراح گفت: جوون پاهات برگشته فقط دیگه مثل قبل نیست. ادامه دارد.. ✍ محمد مهدی پیری ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc