⭕️ :قسمت دوم⭕️ ⚜رمان دمیان، اثر هرمان هسه⚜ [خلاصه٢] پس از رفع مزاحمت کرومر و پس از مدتی دوری گزیدن سینکلر از دمیان، دوستی میان آنان چندان نمی پاید و سینکلر برای ادامه تحصیل راهی شهر دیگری می شود.🏠 زندگی جدید سینکلر چندان قرین شادکامی نیست. او که در حال گذران دوره بلوغ است با آشوب های درونی خود دست و پنجه نرم می کند. او به میخوارگی و ولگردی تن در می دهد و در خطر اخراج از دبیرستان قرار می گیرد. حتی ملاقات تصادفی او با دمیان، پس از سال ها، تأثیری نجات بخش در او نمی کند و پس از ساعاتی بار دیگر همدیگر را ترک می گویند. آنچه برای سینکلر مایه دلگرمی و مقاومت می شود، عشق افلاطونی❤️‍🔥 به دختری ناشناس است که به او «بئاتریس» نام می نهد. این عشق که هرگز به معشوق ابراز نمی شود، سینکلر را به نقاشی وامیدارد. سپس او تحت تأثیر رؤیایی تعیین کننده، چهره ای را ترسیم می‌کند که هر روز روی تازه ای به اون نشان می‌دهد، گاهی دختر مورد علاقه اش، گاه یک پسر، گاه یک معبود، گاه مثل مادری مهربان. نگاهش آشنا بود، در آخر بعد از چند روز آن نگاه را شناخت، دمیان بود. سینکلر بی آنکه نشانی جدید دمیان را داشته باشد، تصویر را به نشانی سابق دمیان ارسال می کند📬. پاسخ این نامه به گونه ای مرموز به دست سینکلر می رسد. سینکلر، میان کتابش📕، یادداشتی از دمیان باز می یابد. در این یادداشت کوتاه، نامی از خدایی ناشناخته به چشم می خورد: «آبراكس». ادامه داستان را در قسمت های بعد اسرار رسانه دنبال کنید @media_secret