-‘๑’- قسمت هایی از این کتاب👀👈🏻
ˏˋ°•*⁀➷ˏˋ°•*⁀➷
・❥・ همیشه درباره دختر های خیالی اش حرف می زد و با ذوق می گفت《: اسم همه شون رو می ذارم فاطمه. فاطمه یک ،فاطمه دو، فاطمه سه.》
فاطمه به شوخی پشت چشمی ناز می کرد و می گفت:《همه فاطمه؟ پس من چی میشم؟》
اکبر هم جواب داد،شما که
خانم من و
تاج سرمی با همین القاب صدا میکنم...😌✨
| ︶꒦꒷♡꒷꒦︶ | ✯ | ︶꒦꒷♡꒷꒦︶ |
・❥・حتی داشتن مبل هم در خانه
ضروری نبود،وقتی فهمید فاطمه برای جهازش مبل خریده است
معترض شد و گفت: خانم ما مبل می خواهیم چی کار؟رو زمین نمیشه نشست؟
چرا مامان و بابا رو به زحمت انداختی آخه⁉️
| ︶꒦꒷♡꒷꒦︶ | ✯ | ︶꒦꒷♡꒷꒦︶ |
・❥・همه تعجب میکردن آیا آن فاطمه همان فاطمه بود؟ فاطمه ای که
شیک ترین ها را انتخاب میکرد؟ همانی که
سرسخت تصمیم میگرفت؟
چقدر فاطمه عوض شده بود...🎈🪞
| ︶꒦꒷♡꒷꒦︶ | ✯ | ︶꒦꒷♡꒷꒦︶ |
・❥・خواب از سرش پریده بود به پذیرایی رفت تا ببیند اکبر چه کار می کند هنوز سر سجاده بود بدون هیچ حرکتی و صدایی سرش روی مهر،
درحالت سجده مانده بود‼️
@media_secret