خیلی سال پیش کلاس زبان می‌رفتم یک ترم معلممون یک خانوم ژاپنی بود که رفته بود آمریکا، با یک آقای ایرانی آشنا شده بود، ازدواج کرده بود و اومده بود مشهد!😁 بعد این خاطرات خنده‌داری داشت، می‌گفت اول که اومدیم خونه پدر و مادر همسرم، جلوی پامون یک گوسفند و سر بریدن! و خونش پاشید رو لباسم و من گریه کردم! بعد همسرم گفت این رسمه برای سلامتی ماست ناراحت نشو! خلاصه رفتیم اونجا و شب شد و خوابیدیم، نصفه شب تشنه‌م شد رفتم از یخچال آب بردارم، در یخچال و که باز کردم دیدم کله گوسفنده درسته توی سینی وسط یخچاله با چشمای باز! 😂😂 می‌گفت نصفه شب یک جیغی زدم همه پریدن که چی شده؟! بعد من فقط گریه می‌کردم! 😭 اینا می‌خندیدن! 😂 »Alireza« @media_secret