11.52M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
کودکی برف آمد ذوق کردم، بی‌هوا چون کودکی خندان دویدم، راه رفتم، بغض کردم کودکی‌ها یادم آمد صبح‌ بابا از رهی می‌آمد و می‌گفت: پاشو! برف تا زانو رسیده... می‌دویدم پشت شیشه برف از زانو فراتر کوچه ساکت، شهر ساکت خانه سرد و دل به آغوشِ عزیزان مبتلاتر... برف بارید و دوباره؛ کودکی بودم که از سرما دلش آغوش می‌خواست برف، باااااید ببارد بی‌حد و ممتد ببارد بیشتر، چون کودکی‌ها من دلم آغوش می‌خواست...