⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
#رمان
#ستاره_سهیل
#قسمت_چهل_و_هفتم
تماس که قطع شد با صورتی برافروخته، روبهروی مینو نشست.
-بهبه! کیان خان چه کرده با دوست ما! صدبرابر خوشکلتر شده.. خوبْ دل و قلوه میدادینا!
-وای مینو! نفسم داشت بند میومد. فکر نمیکردم اینقدر خوش ذوق باشه که عین تو فیلما برام دلبری کنه.. ولی کاش دلسا میدید، من دلم خنک میشد. الان شارژ شارژم. بگو ببینم باید چهکار کنم.
-خودتو کنترل کن.. ریلکس.. ریلکستر.. اوکی! ببین کار ما یهجور مبارزه است.. یه مبارزه مقدس!
-مبارزه؟
-دِ نشد دیگه.. وسط حرفم نپر! این یه مبارزه معمولی نیست، مقدسه! مبارزه برای آزاد شدن، رها شدن.. رسیدن به اوج و خدایی شدن.. میدونی من تا یه اندازهای که مربوط به رشد خودم بود به این آزادی رسیدم.. دلم میخواد اصولشو به همه یاد بدم. دلم میخواد زنهای کشورم درست عین خودم به این رهایی برسن.. دوست دارم از این ذهنای پوسیدهشون فاصله بگیرن.. حالا یه مدت هست که کارای کوچکی شده، ولی اصلا کافی نیست. به زنها خیلی داره تو ایران ظلم میشه.. چرا نباید آزاد باشن و با آزادیشون خدارو پیدا کنن؟ متوجهی چی میگم؟
ستاره سرش را به علامت تایید تکان داد.
- این یکیو خوب میفهمم، خودم الان دنبال یه ذره آزادیام، باورت نمیشه مینو، گاهی فکر میکنم باید ازین مملکت برم. باید به جای امن فرار کنم. یه جا که نخوان براشون توضیح بدم که کجا بودم، چه کار کردم.
مینو به فنجان قهوه لب زد و حرف ستاره را تایید کرد.
-معلومه که خوب درک میکنی حرفامو! گیلاد درست تشخیص داده استعدادتو! میدونی گیلاد میگه اون ور آب رفتن خیلی راحته! فقط باید اراده کنیم. عکسایی که برات فرستادمو دیدی؟ زندگی اون طرف، این شکلیه.. البته خب هرکاری هزینه خودشو داره.
-معلومه که میخوام.. فقط بگو باید چهکار کنم.
مینو گوشیاش را طوری در دستش گرفت که ستاره هم صفحهاش را ببنید.
- همینو میخواستم بشنوم، ببین این کانالو جدید زدیم، ادمینت کردم. البته قراره کیان هم بهمون اضافه بشه، پس شما دوتا جزو ادمینا هستین. تو گروههای مختلف تبلیغ میذارین که وارد کانال بشن. یه سری کلیپ و متن و صوت هست که اونها رو برات قسمت قسمت میفرستم، بارگزاری کنی. دوره آموزشی شکرگزاری هم داریم.
-ببین اینارو یه بار جلو دلسا هم بگو، خب؟ راستی دلسا هم ادمینه؟ اِ.. راستی این کلاسای شکرگزاری چجوریه؟ پولیه؟
-جواب سوال اولت، پنجاه پنجاه! یعنی دلسا هم هست، هم نیست. یخورده مغروره، اطاعت پذیر نیست. اما و چرا میاره.. فعلا تنزل پیدا کرده.. اما سوال دومت! ببین استاد میگه که این دورهها کاملا برای رضای خداست. چجوری؟ اینجوری که هرکس که توان مالی داره به دهتا انسان نیازمند کمک کنه. اینطوری هم هزینه کلاسشو پرداخت کرده، هم این انرژی مثبت و کمک خیرخواهانهاش به خودش برمیگرده.
-چه خوب که دلسای گنده دماغ نیست.. چه خوب که استاد، اینقدر آدم فهمیدهایه! چه ایده جذابی واقعا. از همین کارش معلوم میشه، آدمیه که بفکر دیگرانه.
-حالا کجاشو دیدی! تو شروع کن، من خودم هواتو دارم. راستی کیان از مهمونی نگفت؟
چشمان قهوهای ستاره، برقی زد.
-آرش بهش گفته که یه مهمونی تو راهه، ولی فعلا هیچ چیزش معلوم نیست.
- ببین ستاره، از همین الان سعی کن با شکرگزاری، برای خودت جذب داشته باشی. تو میتونی از طریق شکرگزاری هرچیزی رو به راحتی تصاحب میکنی. استاد میگه تو این دورهها، شکرگزاری حکم پولو داره تو کائنات. تو الان کیانو پیدا کردی خب.. بابتش شکر میکنی، یعنی تو اینطوری هزینه این نعمتو پرداخت میکنی،بعد کائنات بیشتر و بیشتر بهت میدن.
ستاره صدای خندهاش را بلند کرد.
-یعنی مثلا ده تا کیان بهم میده.
مینو چشمانش را ریز کرد با خنده گفت:
«ای کلک! بدت نمیاد ده تا داشته باشی؟»
-چی میگی تو؟ دارم براساس قانونی که گفتی میگم.
-شایدم شد، کی میدونه. هر چی تورت بزرگتر، طعمهات هم بزرگتر.
در حال خندیدن بودند که گیلاد همراه با یک سگ پشمالوی سفید به طرفشان آمد.
ستاره لحظهای ترسید؛ چون قبل از دیدن گیلاد، فقط سگ سفید را دید و بعد قلادهای که انتهای ریسمانش، به دست آن مرد عجیب میرسید.
#نویسنده: ف.سادات{طوبی}
✅کپی ممنوع
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇
@tooba_banoo
رسانه الهی 🕌
@mediumelahi