طرح سفیران مقاومتمون رو ریخته بودیم. کارای ثبت نام و کارگاه و ...خلاصه هرچی که لازم بود. ولی اصل کاری رو نداشتیم: مدرسه ای که بتونیم توش فعالیت کنیم. در به در دنبال زنگ زدن و وقت گرفتن شدیم. هرکس یچیزی میگفت.ماهم معطل بودیم و لنگ در هوا. تا اینکه یه شب تو جلسه جهادی، مدیر یکی از مدارس البرز پیشنهاد داد که کجایید که مدرسه من در اختیار شماست! مدیر مدرسه خودشون از جهادی های بسیج بودن زنگ زدیم و جلسه گذاشتیم و اون جلسه شروع یک ماجرای جهادی دلنشین و شهدایی شد. یه مدرسه پسرونه دو شیفته که خیلی سال بود بهش نرسیده بودن. مدیر به ما گفت که دستمون بازه؛ از جهاد تربیتو و درس کار کردن گرفته تا اجرای طرح سفیران مقاومتو و کار فرهنگی و هیئت گرفتن.اینارو که می‌شنیدیم انگار دنیارو بهمون داده بودن چون حالا ما میتونستیم با خیال راحت برنامه بچینیم. تصمیم گرفتیم از نظافت شروع کنیم. باحال ترین جاش اما، زیر زمین نمورش بود؛ زیرزمینی که انگار شده بود انبار وسایلو و خاطرات و مدفن روزهای گذشته اون مدرسه. یه روز ۱۰ نفری رفتیم سراغشو و از غار تنهایی بیرونش کشیدیم. چندتا کلاس خاک گرفته شلوغ و بی هویت رو با دستمال عشق و جاروی جهاد و برنامه ریزی بسیجی، تبدیل کردیم به اتاق بایگانی و انبار آزمایشگاه و اتاق تربیتی.راهروی تاریک و خوفناک اون زیر زمین، حالا شده راهروی تمیز و رو به تجلی مدرسه. بوردهای خالی و تکراری، شدن محل قرار گفتن عکسهای بچه های غزه و جایی که دانش آموزا پاش جمع شن و نگاه کنن و صحبت. گنج اصلی ولی جائیه که خود بچه های مدرسه، و از بین اون بچه ها شر و شور هاش هم پای کار اومدن و کمکمون کردن.انگار منتظر بودن که کسایی بیان و دعوتشون کنن. با اون مدرسه هنوز خیلی کارها داریم. باید کلاس هارو شروع کنیم، بازی های مقاومتیمون رو انجام بدیم، هیئت ها بگیریم. راستی...فردا هم تو مدرسه میزبان یه شهید گمنامیم. شاید هم اون میزبان ما... اما قراره نورش به قلب بچه ها و دیوار ها و گوشه هاش بتابه و یه ورق دیگه ای رو تو دفتر خاطرات مدرسه باز کنه. این شد که گفتم اون جلسه شروع یه ماجرای شهدایی بوده. به قول آقای مدیر، مدرسه خانه خداست! ✅کانال رسمی اطلاع رسانی وزارت آموزش و پرورش در ایتا https://eitaa.com/medu_ir