#مشهد
مقیّد بود اول و آخر ماه را...
مشهد باشد!
مىگفت:
اگر جسم با دو روز حمام نرفتن بو مىگيرد...
#روح، با يك نيت بد...
سياه و كدر مىشود!
بیشتر به امام رضا پناه مىبُرد.
از او شنیده بودیم:
زيارت
#امام_رضا مثل
#حمام است!
و با اين نياز...
#زیارت میرفت!
در یکی از سفرها...
يكى از مريدان مشهدى گفته بود:
منزل ما(که در خیابان نخریسی است)
خالى است!
تشریف ببرید آنجا.
گفته بود: دور است!
من جايى دور و بر
#حرم مىخواهم!
پرسيدند:
چرا اينقدر نزديك؟!
گفت: آلودهها...
لب حوض مىنشينند!
آن قدر يقين به رافت و...
دستِ گشايشگرِ امام داشت...
كه وقتى نیازمندی...
نزديكى حرم چیزی از او خواست...
با آن همه دست و دلبازى...
محل نمیگذاشت و...
بیاعتنايى میکرد!
وقتى اصرار او را میدید...
میفرمود:
بىسليقه!
آدم در كنار دريا...
از يك پيت حلبى آب نمىخواهد!
برگرفته از زندگی استاد
#علی_صفایی_حائری
(مشهور به
#عین_صاد)
#تفکر