مقیّد بود اول و آخر ماه را... مشهد باشد! مى‌گفت: اگر جسم با دو روز حمام نرفتن بو مى‌گيرد... ، با يك نيت بد... سياه و كدر مى‌شود! بیشتر به امام رضا پناه مى‌بُرد. از او شنیده بودیم: زيارت مثل است! و با اين نياز... می‌رفت! در یکی از سفرها... يكى از مريدان مشهدى گفته بود: منزل ما(که در خیابان نخریسی است) خالى است! تشریف ببرید آن‌جا. گفته بود: دور است! من جايى دور و بر مى‌خواهم! پرسيدند: چرا اين‌قدر نزديك؟! گفت: آلوده‌ها... لب حوض مى‌نشينند! آن قدر يقين به رافت و... دستِ گشايش‌گرِ امام داشت... كه وقتى نیازمندی... نزديكى حرم چیزی از او خواست... با آن همه دست و دل‌بازى... محل نمی‌گذاشت و... بی‌اعتنايى می‌کرد! وقتى اصرار او را می‌دید... می‌فرمود: بى‌سليقه‌! آدم در كنار دريا... از يك پيت حلبى آب نمى‌خواهد! برگرفته از زندگی استاد (مشهور به )