این شعر تقدیم می شود به صدیقه ی زهرا
نوزاد
دست هایش را در هوا تکان می دادو
با جهان مکالمه می کرد
چند رئیس جمهور
چند بمب ساعتی
روی ساعت مشخصی قرار گذاشتند
و عقربه ی کراوات هایشان
تایمرها روی مچ هایشان تکان می خورد
ساعت سه و نیم شب است که بمب ها رها شدند
دنبال آخرین قطره ی شیر می گردم
که گوشه ی لب تو را زیبا کرده بود
آن تکه از مغزم که پاشیده آن طرف دیوار
به کوتاه کردن ناخن های تو فکر می کرد سر شبی
و آن تکه از سرم
که روی میز شام افتاده
هنوز منتظر است بچه ها بیایند...
تا رئیس جمهورها
صبحانه شان تمام نشده
تا لایک خوردن بلاگرهای پلاستیکی
رقصیدن دلقک های بین المللی
تمام نشده
روستای ما از نقشه حدف شده است
و من
صبح روزی هستم
که روستای ما
از نقشه حذف شده است
من
پیچیدن صدای نوزادی هستم
در شکم کوه و گردنه ای ساکت
در آسمان ها پیچیده ام
آدم ها
خون نوزاد ریخته اند...
مهدی نظارتی زاده
شعر مقاومت
جهاد ترجمه
https://eitaa.com/mehdinezarati