🕊 | روایت مسجـــد | پدر بزرگوار شهیـد : با آرمان رفته بودیم مسجد. وقتی بیرون آمدیم، به کسی اشاره کرد و گفت: اون رفیق منه. خواست به سمتش برود، اما برگشت. گفتم: آرمان چرا نرفتی حال و احوال بپرسی؟ گفت: متوجه شدم که همسرش همراهشه؛ هم خودم خجالت می‌کشم، هم نمی‌خوام خانواده‌اش معذب بشن... https://eitaa.com/mehr_avaran99